زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

کارد

لغت نامه دهخدا
کارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است . (ناظم الاطباء). سِکّین . (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). مِخذَعَه . خیفَه . ...
کارد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو. ؛~به استخوان کسی رسیدن کنایه از: وضع بسیار سختی داشتن . ؛ مثل ~ُ پنیر بودن کنایه ا ...
کارد
فرهنگ لغت عمید
(اسم) [پهلوی: kārt] [kārd] وسیله‌ای دارای دسته و تیغه برای بریدن.

نام تالشی قیچی پشم بری گوسفند :دوارد،دْرد، دیورد، دارد ........همان دوکارد بوده در اصل.